ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

قاطی کردم

فکر کنم اگر بخواد همینجور پیش بره یکی از ما دو تا شاید هم هردومون روانی بشیم آقا من غلط کردم گفتم این ماه نیا.............. من بزرگترین اشتباه زندگیم رو مرتکب شدم رفتم دانشگاه................... این بچه داره من رو به جنون میرسونه بینهایت خودرایه برای اینکه چیزی بخوره باید از التماس شروع کنم تا به داد و هوار و فریاد برسم............... دو روزه هر کاری میکنم حاضر نیست بعد از ظهر پامونو از خونه بیرون بزاریم بهش میگم بیا بریم دوچرخه سواری قاطعانه میگه نه میگم بیا بریم توی شهر کنار رودخونه قدم بزنیم بعدش هم چندتا مجله بخریم بیاییم باز هم نه اینها کارهای مورد علاقه پسر منه ولی مثل اینکه تصمیمش رو...
24 دی 1391

بدون عنوان

امتحان امروزم 45 دقیقه وقتش بود و من با سرعت هرچه تمام تر 20 دقیقه ای نوشتم و بلند شدم ، همه حواسم پی پسرم بود ، پسر کوچولوی من دیشب تا صبح خوب نخوابید و هر نیم ساعت صدام میزد که مامااااااااان صبح شده؟؟؟ الهی بمیرم براش بچه ام نیمچه تبی داشته و حال ندار بود ، طفلک هر چی دستمال توی خونه بوده رو استفاده کرده ، بنده هم از دیشب گفتم چرا بچه ام تنها تنها مریض باشه منم میشم مثل اون و حالا من یک عدد مامان سرما خورده همراه با گلودرد و بینی که داره از خجالت دستمالهای باقیمونده در میاد خدائیش از اول پاییز بیشتر پست هام مربوط به سرماخوردگیه عجب گرفتاری شدیم ها همسری دو هفته است اونجا مریضه من که چند هفته قبل یه پروسه...
24 دی 1391

بدون عنوان

همسری میدونم نباید گله کنم از دوری و از دلتنگی بگم . میدونم شرایط تو اونجا خیلی سخت تره میدونم که تو هم دلت خیلی تنگ شده ولی دیگه دست خودم نیست من و پسری بد جوری دلتنگتیم...............................                ...
23 دی 1391

بابا و مامان ...

پسر گلم الان حالش خیلی بهتره دیروز عصر پنیسیلین دوم هم بهش تزریق شد و گل پسرم ریز ریز اشک ریخت . دیروز صبح وقتی مامانم تلفن کرد که حال پسری رو بپرسه ، از مهمونای شب قبل هم پرسید که کی رفتن و ...(مامان و بابا زودتر رفته بودن) من هم براش گفتم که تا 11.5 بودن   ظرفها نشسته مونده و خونه حساااااابی ریخته و پاشیده و من تا صبح بیدار برای پسرکم...........   مامانم شاکی شد که الان چه وقت چیدن برنامه این مهمونی بود و..... گفت میخوای بیام کمکت ؟ گفتم نه بابا کجا، این همه راه رو بکوبی بیای نیم ساعت بعد مامان تلفن کرد که چیا لازم داری برات بگیریم ؟ میگم شما کجایید؟ -تو راه شهرتون ، نزدیکیم. خدا همه پدر و مادرها ...
22 دی 1391

پسرکم

پسرم خوابه ، خوابی که از صبح تازه یادش اومده به سراغ پسرم بیاد دیشب هم تا خود صبح دمای بدن پسرم از 38 پایین نیومد ساعت 7.5 بود که دیدم پیشونیش کمی خنک شده الهی بمیرم برای بچه ام دیشب دایی هاش که خیلی همیشه سر به سرش میگذاشتن دلشون ریش شده بود برای پسری ، دایی مسعود هی نازش میکرد و بهم میگفت هواشو داشته باش دوباره می اومد میگفت اینو دریاب ، خدا رو شکر سپهرم دیگه برای خودش آقایی شده و حرص پسرم رو در نمیاره با هم دیگه بازی کردن ولی خب چون دکتر گفته بود پسری تحرک نداشته باشه دایی کوچیکه تصمیم گرفت بازی هوش راه بندازه که همه بشینن یکجا که گل پسر من هم عاشق این چیزهاست و با اون لپهای قرمزش و بیحالیش همچین لبخندهایی تحویل...
21 دی 1391

پسرک تب دار

من الان یک عدد مامان داغونم غصه ی مریضی پسرم رو دارم خستگی بیخوابی دیشب و امتحان امروز و مهمانی شام غصه ی فردا و تمیز کردن خونه ظرفهای شام مونده ، میز و عسلیها همه جا به جا شدن ، اسباب بازیها ریخته.................. امتحانهای هفته بعد و تحویل طرح....... بین اینها مریضی شازده کوچولوم برام سخت ترینه ، اولین باره که پسرکم اینجوری تب میکنه و هیچ رقمه تبش پایین نمیاد ، امروز دکتر بی انصافش من رو مقصر مریضی بچه ام دونست به خدا بدجوری دلم شکست ، من که از جونم برای پسرم مایه میزارم ، اگه این آقا دفعه قبل قاطعانه میگفت که باید آمپول بزنه خب منم حرفی نمیزدم و مطمئنا قبول میکردم ، وقتی من گفتم که باباش که نیست من حریفش ...
21 دی 1391

روزمره

خدا رو شکر اولین امتحان رو پشت سر گذاشتم ، ای خدا کی میشه من از دست این ریاضی راحت بشم ، من که دانشگاهم رو به خاطر این رشته ولش کردم حالا بعد 10 سال 3 تا ریاضی پاس کردم(توی 2.5 سال ، البته همش ساده بود ولی برای من جالب نیست که ثابت شده های دیگران رو هی بخوام ثابتش کنم) بعد امتحان رفتم خونه مادر شوهرجان لیست دعوتیها رو از بابا گرفتم که خیلی کم بود و بهش گفتم بقیه اش با خودم ، شب هم با برادر شوهرجان تلفنی بحث کردیم سر دعوت دوستاش میگن ما که عروسی نخواسته بودیم اونها اصرارکردن خلاصه من هم که مثل همیشه کلی شاکی شدم و بهش توپیدم............ امشب گل پسری بدون مسواک و قصه خوابید ، روی مبل از خستگی بیهوش شده شده بود. همسری...
17 دی 1391